یک رباعی
آن حادثه ام کـــــه بخـــت را می شکند
آن شوق که کوه سخــت را می شکند
حاشا که به زخم های خود سجده کنم
سجده کـمـر درخـــت را می شکند
آن حادثه ام کـــــه بخـــت را می شکند
آن شوق که کوه سخــت را می شکند
حاشا که به زخم های خود سجده کنم
سجده کـمـر درخـــت را می شکند
به آنان که آب نابوتشان شد:
امروز امید دل تنگی هستی
لبریز عروج سرخ رنگی هستی
آغوش برای اشتیاقم وا کــن
آب! چه تابوت قشنگی هیستی
به غربت فرزندان شهید:
انشام دوباره بیست ! بابای گلم!
موضوع:(کسی که نیست) -بابای گلم-
دیشب زن همسایه به من گفت :یتیم
معنای یتـــیم چیــســــت ؟بابای گلم!
دنیا بدَاست بی تو مکان بدی شدَه است
ای صاحب زمانه ! زمـان بدی شدَه است
حتّی پیــامی از تــو به اینــجا نمـی رسد
بعد از تو باد ، نامه رسان بدی شدَه است
برگـــرد تا هـــوای زمیـــن را عــوض کنی
حالا که نیستی خفقان بدی شدَه است
حالا که نیستی همه ساکت نشسته اند
حتـــی زبـان شــعر، زبان بدی شدَه است
ساعت ، به سرعت و نگران پیش می رود
این تیــک تــاک ها هیجان بدی شدَه است
دســـت مرا بـــگیر که یـــخ زد بـــدون تــو
جــــان مــــرا بگیر که جان بدی شدَه است!
از لال تریــن ِ لال هــــــا لال تـرم
از هر چه اسیر بی پر و بـــال ترم
هر لحظه بدون او هزاران سال است
ای نوح من از تو هم کهن سال ترم
عصا
روحــــم در انتظـــار شما ایستاده است
چشمم کنار پنجره ها ایستاده اســـــت
من آن غریبه ام که بدون تو سال هــاست
همچون مترسکی همه جا ایستاده است
یا آن درخــت کهـــــنه که در بــــارش تبر -
هی زخم خورده و سر پا ایستاده است
نه! من ستاره ام که نفهمیده سال ها-
بر پایه ی خــــیال چـرا ایســـتــاده است
غافل ز موریانه سلـــــیمان ذهن من
تنها به اتکای عصــــا ایســـــتاده است!
من-آْن جنازه ایست که افتاده زیر خاک-
امــــّا به احــترام شما ایسـتــاده است
با چـشم های روشن تر سجده کرده بود
مردی که در هجوم خطر سجده کرده بود
پیـشانیش خطی به موازای نور داشت
گویـا برآن هـزار سحر سجده کرده بود
دل کـنده از تمـ ام زوایـای روزگــار
تنها برای او به ســفر سـجده کرده بود
آهسته ایـستاد ...کمر راست کرد و رفت
اطــراف مرد کوه و کمر سجده کرده بود
...هی لحظه های سرخ وَهی لحظه های سبز...
بر دست مرد نعش پسر سجده کرده بود
...هی لحظه های سرخ وَهی لحظه های سبز...
حتی به روی نیزه پدر سجده کرده بود
نقاشی خداست تبر می خورد درخت
براو وگرنه هرچه تبر سجده کرده بود
بر او فرشته های خدا سجده می کنند
شیطان فرشته بود اگر سجده کرده بود
******
یک حادثه...کربلا...سفر...نیزه...حسین...
درتـــــــابش آفتاب...سر ...نیزه...حسین...
خورشـــید فـــرو رفـــت به اعمــاق زمـین
وقتـــی که طلـــوع کـــرد بر نیــزه حسین!
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
سردیم اگرچه دم به دم می سوزیم
مرگیــم اگر حــــیات مــی آمــوزیم
تـــاریـــخ، ورق ورق به ما می گوید:
مـــــا روز به روز بــــدتــر از دیــروزیم
ای عشـق! من از وســعت غم بــی خبرم
از حــــس غریـــب هر شبم بـی خبرم
شفــّاف بگویمت که بعد از یــک عمـــر
هـَم باخبـــرم از تو و هــَم بی خـبرم